سکوت
جمعه 85/10/29 8:3 عصر| شعر |
یه پنجره رو به یه باغ
یه کوره راه بی چراغ
یه حوض سبز نیمه پر
آبتنی چن تا کلاغ
دوباره جنگ من و من
تواین غروب بی نفس
قناری میخونه ولی
صداش اسیره توقفس
آهای! شکسته با توام
فکریه راه تازه کن
به جای خوندن یه دفه
سکوتو مزه مزه کن
توی سکوت زندونی
عطریه آواز زلال
نخون تا فریاد بزنن
تموم آدمای لال
توی سکوت میشه به عشق
میشه به آیینه رسید
میشه به تک ستاره ی
این شب دیرینه رسید
میشه با طوفان نفس
حنجره ها رو زنده کرد
تو بازی یکی شدن
میشه تورو برنده کرد
سکوت بی رضایتت
چه خوش صداس ترانه خون
وقت سکوت ناگزیر
منو یه تکیه گاه بدون
من با توام تا ته خط
مثل یه سایه پابه پا
حرف منو به من بزن
اونور غیبت صدا
شعر: یغما گلرویی