• وبلاگ : را مـيـــــــــــــلا
  • يادداشت : چشم ياري
  • نظرات : 0 خصوصي ، 6 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    به دنيايي كه مردانش عصا از كور ميدزدند

    من از خوش باوري انجا محبت جستجو كردم

    غلط بود آنچه ميپنداشتيم!!!

    -------

    تمام ريشه ها خشكيده اينجا/همه انديشه ها از ياد رفته ست.به اين نسلي كه در راه است سوگند/كه نسل آدمي بر باد رفته ست.در اينجا حرف بي رنگي قديمي ست/ نگاه نغمه ها درگير رنگ است.بقول شعر مولانا:در اينجا/وجود عشق آلودست،ننگ است.بجز ديوانه هائي در خيابان/ نمانده ردّي از دنياي مجنون.نظامي نيست اينجا تا ببيند/چه آمد بر سر فرداي مجنون.در اين ديري كه شيرين غرق رنگ است/و عشق پاك بازاري ندارد.بجز هنگام قطع ريشه ي دل/كسي با تيشه ها كاري ندارد

    ------

    شهرداري آمد، جمع كن،برد برو/ جان مولا نبريد! معرفت مرد برو. اين چه قانوني بود؟!!!!جز دورويي و ريا/ كه به نامش بردند روزيِ پاكِ تو را.

    عالي بود

    چند روزي هست حالم ديدني است

    حال من از اين و آن پرسيدني است
    گاه بر روي زمين زل ميزنم
    گاه بر حافظ تفعل ميزنم
    حافظ ديوانه فالم را گرفت
    يک غزل آمد که حالم را گرفت:

    « ما زياران چشم ياري داشتيم
    خود غلط بود آنچه مي پنداشتيم! »
    اشعار انتخابيتون واقعا به دل مي شينه...

    + شميلا 
    فوق العاده بود زياد!
    راميلاي عزيز؛ اشعارت لطيف و شفافه... و اين حکايت از احساساتي اين گونه است که خود را در اين غالب نشان مي دهد.
    دوست من! گذشت زمان و تجربه انسان بودن به ما مي گه: دوست بداريم، دل بدهيم امّا به هيچ کس و هيچ چيزي جز ربّ خويش دل نبنديم! چون هر دل بستني، دل کندني در پي خواهد داشت.
    ولي تا مي توانيم دوست بداريم و دوست بداريم...