یادته هرکی اومد یه تیکه از نگاتو برد؟
جمعه 85/5/27 12:49 صبح| شعر |
شاعرک، برگ گلک، باز داری فریاد میزنی؟
باز داری تو کاغذای بی صدات داد میزنی؟
باز از این آدمای توی قفس شاکی شدی؟
باز داری حرف کبوترای آزاد میزنی؟
میخوای از کنج اتاقت به کجاها برسی؟
هر کجا بالاترین بود بری اونجا برسی؟
یه روزی دنیا تو قلب کوچیکت جا میگرفت
یه بارم میخوای خودت به قلب دنیا برسی؟
یادته هرکی اومد یه تیکه از نگاتو برد؟
هرکسی یه بار یه جوری دل نغمه هاتو برد
بعدشم تنها شدی، فقط تو بودی و خدات
که دیدی ای دل غافل، یه نفر خداتو برد
شاعرک بارون چشمات داره آفتابی میشه
رنگ این روزا سیاهه غزلت آبی میشه
بیا و خیال نکن با این سروده های سرد
دلای خالی مردم پر بی تابی میشه
واسه مجنونای شعرت کسی لیلا نمیشه
پی آشنا میگردی ولی پیدا نمیشه
بیا و خیال نکن پشت سرت کف میزنن
اگه دنیا باتو باشه دیگه دنیا نمیشه
شاعرک اشکاتو پاک کن، جون اون درد نگات
جون اون جوهر تنهایی دستای سیات
می دونم دلت گرفته، می دونم خسته شدی
ولی اون اشکارو پاک کن، جون کاغذ پاره هات
نغمه