پرنده، باز هوس کرده بود باران را
کسالت شب «بجنورد» را خيابان را
تمام بي کسي اش را به سمت آينه ريخت
کشيد سرمه دو انگور خيس گريان را
پرنده آمد و در رخوت غروب وزيد
به باد داده کمي کاکل پريشان را
به جستجوي حضور هميشه گمشده اش
دويد فرصت ممنوع هر اتوبان را
غرور تا شده اي که کشيده بود به دوش
مدام ِ منتشر شهوت خيابان را
کدام لحظه؟ کدامين قفس؟ کدام؟ کدام….؟
به خانه مي برد اين پرسه هاي عريان را؟
پرندگان مهاجر، پرندگان غريب
پرندگان رها در شب زمستان را؟
پرندگان رميده، پرندگان عليل
پرندگان فرو رفته در غم نان را؟