اما حالا !!! حالا من در جائي ايستاده ام كه به همه اين خيلات به همه اين اوهام به همه اين افكار پوزخند ميزنم و در دل ميگويم ...
بدرود... بدرود اي همه بچه گيهاي من وسلام اي عشق ابدي وجاويدان منشايد سه هفته پيش...
شايد قبل از اينكه برم سفر...
شايد قبل از اينكه درد دلمو به امام رضا بگم...
شايد قبل از اينكه عشق گمشده خودمو پيدا كنم...
شايد قبل از همه اين قبل از اينكه ها:
اگه اين شعرو مي خوندم فكر ميكردم
منظور از اون نقطه دور...اون باغ بلور... اون سبز صميمي... اون بيرنگتر از اينه...اون شبح اينه پوش...توئي و توئي و فقط توئي