سلام هر چند لايق ندونستي جواب پيام قبلي رو بدي ولي بازم نظرمو ميدم !!! اين شعر شايد از زبان يك خانم 25 ساله بوده براي يك استاد!نه؟! شايد از زبان يك استاد بوده براي يك خانم 25 ساله ! نه ؟! شايد از زبان يك بي ابرو بوده براي يك باابرو ! بازم نه ؟! خب شايد از زبان يك عاشق بوده براي يك ادم ازخودراضي! بازم نه ؟؟!
اي بابا خب معلومه ديگه ... شعر از زبان شاعر بوده براي يك نفر !!
سلام
وبلاگ قشنگي دارين
مر30
سر بزنين
يا علي
شايد خيلي ربط نداشته باشه ولي وقتي شعر رو خوندم اين به ذهنم اومد.......
وقني تو نيسي نه هست هاي ما چونان كه بايدند نه بايدهاي ما!
سلام.
چه ضرورتي دارد که سخن بگويم؟به کسي بگويم؟بنامم؟چه رنج بي ثمري!من اکنون ايستاده ام و خود را مينگرم که دارم از پس تکه ابرهاي نمودين خويش سر ميزنم.طلوع خود را مينگرم و خود را،به نرمي و رضايت،غرق لذت و اميد،تسليم او مي کنم؛او که مرا در خود ميمکد و من همچنان ساکت مي مانم تا تمام شوم! و اينگونه به آرامش چشمان او قانع هستم....
مثل هميشه قشنگ وپر مفهوم
موفق باشيد
تا بعد باي
خوشحال ميشم به سايت جديدم سر بزنيد البته نظر يادتون نره
اول شدم