گوش شنوا
چهارشنبه 87/10/25 12:19 صبح| |
بیرون کن ازآیینه ی خود جلوه گری را
ازشیشه ی عمرمن دیوانه پری را
عشق ازشب اول که حنا بست به دستم
می بست به من نطفه ی خونین جگری را
ما را به لب آورده و چون فحش پراندند
حق نمکی نیست لبان شکری را
خود را به هرآن در که زدم درد گرفتم
باید به کجا برد چنین دربدری را؟
هر بی پدری طعنه به مریم زده، عیسی!
برخیز و درآور پدر بی پدری را
این باد که با پرده به رقص است همیشه
در پرده نموده است همه پرده دری را
اینجا خبری نیست مبادا که خبرچین
پیش تو بیارد خبر بی خبری را
با شعر سخن گفتم؛ باشد که ببندد
گوش شنوایی به خود این دُرِّ دری را
مرتضی آخرتی